اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

ثبت نام کلاس شنا

امروز بعد از ظهر با بابا محمد رفتیم استخرناوا اسمتو کلاس شنا ثبت نام کردیم و قرار شد چهارشنبه ها با هم بریم استخر .به ما گفتن باید برات مایو ضد آب بگیریم و آدرس مغازه رو هم دادن با بابا محمد رفتیم پاساژ گلستان تا برات مایو بخریم ولی از شانس بد ما سایز تو فقط مایو صورتی داشتن و فروشنده گفت تا یک ماه دیگه هم جنس نمیاره خلاصه از چند شعبه دیگه هم سوال کرد و اونا هم نداشتن و ما به اجبار یه مایو ضدآب صورتی برات خریدیم البته امیرعلی این روزا خیلی دختر و پسر نداره هر کی هرچی دلش میخواد میپوشه .امیدوارم از این کلاس خوشت بیاد و بهت خوش بگذره.
26 دی 1393

محله جديد

 امروز با همديگه پسر قشنگم رفتيم تو محل جديد دوري زديم و با مغازه ها آشنا شديم و يه ميوه فروشي و سوپرماركت و نانوايي تافتون خوب هم با فروشنده هاي خوب و مؤدب تو محل جديدمون پيدا كرديم و خريد كرديم و اومديم خونه.تو راه برگشت تو حياط يه خونه یه سگ خيلي بزرگ و سياه به اسم ركس بود و وقتي ديدی زبون سگ بيرون هست به سگه زبون درازي ميكردی.بعدم كه اومديم تو كوچه يه خانوم مهربون تا تو کالسکه دیدت كلي بوست كرد و قربون صدقت رفت .عاشق آدماي انقدر با ذوق و احساس هستم.خلاصه بعد از گشت و گذار با هم برگشتیم خونه . ...
24 دی 1393

خرید کفش

امروز با بابامحمد جون رفتیم برات کفش خریدیم کلی هم من و بابایی رو خوشحال کردی چون تا کفشها روپات کردم که ببینم اندازت هست یا نه سریع شروع کردی قدمهای بلند برداشتی و سرتم انداختی پایین و از مغازه رفتی بیرون و ذوق میکردی .خوش به حالت پسرم تو الان بهترین لحظه های زندگیت رو داری کوچکترین چیزی خوشحالت میکنه .فرشته معصومم من و بابا محمد گلت همه سعي و تلاشمونو میکنیم تابتونی دوران کودکیت رو به خوبی بگذرونی و لذتش رو ببری چون این روزهای خوب بره دیگه برنمیگرده .امیدوارم روزهای خوبی داشته باشی.😘
11 دی 1393

کارها و کلمه های جدید

آقا پسرم یاد گرفته به بابا عباس میگی ..........................................عباعبا آرمان ..........................................آمان عمه .............................................عم ......ما .امیرعلی تو یه عمه گل و مهربون و دوست داشتنی داری . عمه مریم یه فرشتس انشالا همیشه سالم و سلامت باشه. ممه.......................................مم مم هر جا که باشیم دستتو میکنی تو یقه من و میگی مم مم . امروزم که یه کار جالب ولی خطرناک کردی جعبه خالی دستگاه بخور رو با خودت کشوندی تو آشپزخونه بردیش دم گاز و رفتی روش وایستادی تا دستت به قابلمه روی گاز برسه . از دست تو نمیشه خونه رو جارو کرد تا جاروبرقی روشن میشه یا سیمشو از تو پری...
9 دی 1393

روزاسباب کشی

امروز روز اسباب کشی بود هم روز خوبی بود و هم روز بد . روز خوبی بود برای اینکه داشتیم میرفتیم منزل نو با کلی لوازم نو . روز بدی هم بود چون داشتیم با خونه ای که من وبابامحمد شش سال توش خاطره های قشنگ داشتیم خداحافظی میکردیم.خاطره های خوب مثل عروسی عمو مسعود روزی که لباس دامادی تن کرد و از پله ها اومد پایین یکی از قشنگترین لحظه های زندگی من بود . به دنیا اومدن تو گل پسر که خوشبختی من و بابامحمد با وجود تو صد برابر شده الهی قربونت برم ویه عالمه خاطره های خوب دیگه . با کمک باباعباس و مامان فرخ و دایی محمد امین و خاله شیمامنزل جدیدمون جمع و جور شد و خوشگل . به امید اینکه تو این خونه هم سه نفری روزهای خوب و قشنگی رو در کنار هم داشته باشیم . ...
5 دی 1393

خونه مامانی

امروز مامان مونا میخواست خونه جدید رو تمیز کنه و به خاطر همین از صبح پسرم رفت خونه مامانی و بابا عباس و کلی هم بهش خوش گذشته بوده . با مامان فرخ و دایی محمدامین رفته بودی خونه خاله فرح و با ویدا بازی کرده بودی و بعدم که با دایی رفته بودی حموم و کلی آب بازی .   ...
1 دی 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد